جدول جو
جدول جو

معنی منتقل کردن - جستجوی لغت در جدول جو

منتقل کردن
ترابردن
تصویری از منتقل کردن
تصویر منتقل کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
منتقل کردن
جابه جا کردن، انتقال دادن، نقل مکان دادن، بردن، رساندن، ابلاغ کردن
متضاد: منتقل شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
منتقل کردن
تحويلٌ
تصویری از منتقل کردن
تصویر منتقل کردن
دیکشنری فارسی به عربی
منتقل کردن
Impart, Transmit
تصویری از منتقل کردن
تصویر منتقل کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
منتقل کردن
impartir, transmettre
تصویری از منتقل کردن
تصویر منتقل کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
منتقل کردن
kuhamasisha, kusambaza
تصویری از منتقل کردن
تصویر منتقل کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
منتقل کردن
منتقل کرنا
تصویری از منتقل کردن
تصویر منتقل کردن
دیکشنری فارسی به اردو
منتقل کردن
ถ่ายทอด , ส่ง
تصویری از منتقل کردن
تصویر منتقل کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
منتقل کردن
伝える , 送信する
تصویری از منتقل کردن
تصویر منتقل کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
منتقل کردن
להעביר , לשלוח
تصویری از منتقل کردن
تصویر منتقل کردن
دیکشنری فارسی به عبری
منتقل کردن
传授 , 传输
تصویری از منتقل کردن
تصویر منتقل کردن
دیکشنری فارسی به چینی
منتقل کردن
전달하다 , 전송하다
تصویری از منتقل کردن
تصویر منتقل کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
منتقل کردن
aktarmak, iletmek
تصویری از منتقل کردن
تصویر منتقل کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
منتقل کردن
memberikan, mengirimkan
تصویری از منتقل کردن
تصویر منتقل کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
منتقل کردن
প্রদান করা , প্রেরণ করা
تصویری از منتقل کردن
تصویر منتقل کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
منتقل کردن
प्रदान करना , प्रसारित करना
تصویری از منتقل کردن
تصویر منتقل کردن
دیکشنری فارسی به هندی
منتقل کردن
impartire, trasmettere
تصویری از منتقل کردن
تصویر منتقل کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
منتقل کردن
impartir, transmitir
تصویری از منتقل کردن
تصویر منتقل کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
منتقل کردن
übermitteln, übertragen
تصویری از منتقل کردن
تصویر منتقل کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
منتقل کردن
overbrengen, verzenden
تصویری از منتقل کردن
تصویر منتقل کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
منتقل کردن
передавати
تصویری از منتقل کردن
تصویر منتقل کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
منتقل کردن
передавать
تصویری از منتقل کردن
تصویر منتقل کردن
دیکشنری فارسی به روسی
منتقل کردن
przekazać, przesyłać
تصویری از منتقل کردن
تصویر منتقل کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
منتقل کردن
impartir, transmitir
تصویری از منتقل کردن
تصویر منتقل کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

برپا کردن، سفت کردن زفت کردن، بستن بستن (عهد و پیمان و غیره)، سفت کردن (مایع)، بر پاکردن (جشن و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
در گذشتن مردن، به جای دگر رفتن از جایی بجایی رفتن، مردن در گذشتن، کارمندی را از وزارتخانه اداره یا دایره ای بوزارتخانه اداره یا دایره دیگر فرستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستقر کردن
تصویر مستقر کردن
ماناندن جای دادن
فرهنگ لغت هوشیار
وا رسیدن، فرمان دادن، زیر فرمان گرفتن نظارت کردن تفتیش کردن، یا خود را کنترل کردن، نظارت داشتن عقل شخص بر احساسات و اعمال وی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منعقد کردن
تصویر منعقد کردن
بستن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منتشر کردن
تصویر منتشر کردن
افشاندن، پراکندن، پخش کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کنترل کردن
تصویر کنترل کردن
Control, Rein
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از معتدل کردن
تصویر معتدل کردن
Moderate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از منطقی کردن
تصویر منطقی کردن
Rationalize
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از منتشر کردن
تصویر منتشر کردن
Issue
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کنترل کردن
تصویر کنترل کردن
controlar, reforçar
دیکشنری فارسی به پرتغالی